شوند ! دلش بخواهد که مردم، غرق در بیایمانی شوند؛ خودش هم اصلاً اینطور باشد و به این سمت بتازد ! ببینید مسألهی دانشجو چقدر حسّاس میشود ! اگر ما معنای دانشجو و مفاهیمی را که منطوی و مندرج در عنوان دانشجوست، به دقّت مورد ملاحظه قرار دهیم، باید نسبت به سرنوشت قشر دانشجو خیلی حسّاس شویم - هر که هستیم؛ چه خودمان دانشجو باشیم، چه استاد، چه از مسؤولان آموزش عالی کشور، چه از مسؤولان کشور و چه آدمی معمولی باشیم که در خیابان راه میرویم - اگر بدانیم دانشجو یعنی چه، باید نسبت به سرنوشت دانشجو خیلی حسّاس باشیم. خوشبختانه بنده شخصاً این حسّاسیت را از قبل از انقلاب داشتم؛ لذا بخش عمدهای از عمر من با دانشجویان گذشته است. در دورهی پیش از انقلاب هم، مسجدی که در مشهد میرفتم، مرکز دانشجویان بود. بعد از انقلاب هم در آن برههی اوّلِ انقلاب - یعنی قبل از مسألهی انقلاب فرهنگی و آن قضایا که در واقع دانشگاه، ستاد جنگهای نامنظّمِ نیروهای ضدّ انقلاب شده بود - بنده در دانشگاه، رفت و آمد دائمی داشتم. شما در برههی اوّلِ انقلاب، در دانشگاه نبودید؛ آن وقت کوچک بودید و وقت دانشجوییتان نبوده است. من آن زمان، هر هفته به این مسجد میآمدم، نماز میخواندم، سخنرانی میکردم و پاسخ به سؤالات میدادم. حتّی روزی از روزها در همین دانشگاه تهران، دانشجویان عضو آن احزاب غیر قانونی - که الحمدللَّه اسمهای خیلی از آنها هم از یاد همه، از جمله