بیانات سال 76


البته چشم من ضعیف بود، هیچ‌کس هم نمیدانست، خودم هم نمیدانستم؛ فقط میفهمیدم که چیزهایی را درست نمیبینم. بعدها چندین سال گذشت و من خودم فهمیدم که چشمهایم ضعیف است؛ پدر و مادرم هم فهمیدند و برایم عینک تهیه کردند. آن زمان - وقتی که من عینکی شدم - گمان میکنم حدود سیزده سالم بود؛ لیکن در دوره اوّل مدرسه این نقصِ کار من بود. قیافه معلم را از دور نمیدیدم، تخته سیاه را که روی آن مینوشتند، اصلاً نمیدیدم و این، مشکلات زیادی را در کار تحصیل من به وجود میآورد.

حالا خوشبختانه بچه‌ها در کودکی، فوراً شناسایی میشوند و اگر چشمشان ضعیف است، برایشان عینک میگیرند و رسیدگی میکنند. آن زمان اصلاً این چیزها در مدرسه‌ای معمول نبود.

البته مدرسه ما یک مدرسه به اصطلاح غیر دولتی بود؛ بعلاوه مدرسه دینی بود که معلّمین و مدیرانش از افراد بسیار متدّین انتخاب شده بودند و با برنامه‌های اندکی دینیتر از معمولِ مدارسِ آن روز، اداره میشد؛ چون آن مدرسه‌ها اصلاً برنامه دینی درستی نداشتند و کسی توجّهی و اعتنایی به آن نمیکرد.

در مورد معلّمین اوّل ما، بله یادم است که مدیر دبستان ما آقای « تدّین » بود که تا چند سال پیش هم زنده بود. من در زمان ریاست جمهوریم ارتباطات زیادی با او داشتم. مشهد که میرفتم به دیدن ما میآمد. پیرمرد شده بود. یک معلّم دیگر داشتیم که اسمش آقای

«8»