پارک است دیگر، انسان اعلامیه را درمیآورد و به آن طرف میدهد. گفتم: چنین چیزی میشود ؟! این مربوط به دوران مبارزات ما بود که من دوره نوجوانی را هم گذرانده بودم؛ یعنی اختناق در ایران آنقدر زیاد بود که اصلاً تصوّر نمیکردیم ممکن است کسی بتواند به زبان صریح، روشن، روز روشن، جلوِ چشم مردم، حرف سیاسی به کسی یا به دوستی بزند، یا کاغذی را به او بدهد، یا کاغذی را از او بگیرد ! از بس فشار و خفقان بود. به کوچکترین سوءظن، افراد را میگرفتند و به خانههای مردم میریختند !
بارها به منزل ما ریختند و منزل ما را گشتند - منزل پدرم، منزل خودم - کاغذها و نوشتههای مرا بارها بردند ! خیلی از نوشتهها و یادداشتهای علمی و غیر علمی من از بین رفته و غارت شده است؛ بردند، جمع کردند و بعد دیگر ندادند ! یا وقتی دادند، همهاش را ندادند !
زندگی از لحاظ سیاسی، زندگی سختی بود؛ یعنی زندگی سیاسی بسیار زندگی سختی بود. خفقان بود و آزادی نبود. من در دوره مبارزات، برای جوانان و دانشجویان در مشهد، مدّتها درس تفسیر میگفتم. یک وقت به بخشی از قرآن رسیدیم که راجع به قضایای « بنیاسرائیل » بود؛ قهراً راجع به بنیاسرائیل هم تفسیر قرآن میگفتیم. یک مقدار راجع به بنیاسرائیل و یهود صحبت کردم؛ بعد از مدّت کمی مرا بازداشت کردند ! البته نه به آن بهانه، به جهت و به عنوان