« جامعالمقّدمات » اوّلین کتابی است که طلبهها میخواندند، - هنوز هم معمول است - و مجموعهای از جزوات، یعنی چند کتاب کوچک است. من چند تا از آن کتابهای کوچک را در دبستان خواندم؛ بعد هم که بیرون آمدم، به شدّت و با جدّیت و علاقه دنبال کردم.
من بعد از دبستان به دبیرستان نرفتم؛ یعنی دوره دبیرستان را به طور داوطلبانه و به صورت شبانه، خودم میخواندم. درس معمولی من طلبگی بود و بعد از دوره دبستان، مدرسه طلبگی رفتم - یعنی از دوازده سالگی به بعد - بنابراین از همان وقتها دیگر من به فکر آینده - به این معنا - بودم؛ یعنی معلوم بود که دیگر بناست طلبه شوم.
البته طلبگی و لباس طلبگی، بههیچوجه مانع از کارهای کودکانه آن زمان نبود؛ یعنی هم عمامه سرمان میگذاشتیم، هم وقتی میخواستیم بازی کنیم، عمامه را در خانه میگذاشتیم، به کوچه میآمدیم و با همان قبا میدویدیم و بازی میکردیم - کارهایی که بچهها میکنند - وقتی میخواستیم با پدرمان به مسجد برویم، باز عمامه را سرمان میگذاشتیم و عبا را به دوش میانداختیم و با همان وضع و حال و چهره کودکانه به مدرسه میرفتیم و میآمدیم.
* ما جوانان چه الگویی را برای خودمان در نظر بگیریم و خودمان را با آن مقایسه کنیم ؟
من نمیتوانم کسی یا اشخاص معیّنی را اسم بیاورم که حتماً آنها الگوی شما باشند. بالاخره هر کسی ذوقی و سلیقهای دارد؛ منتها میشود اینطور فرض کرد الگویی را که انسان انتخاب