پیامبر اکرم، اوّل که به مدینه تشریف بردند، یک حکومت تشکیل دادند. حکومت یعنی چه ؟ نرفتند گوشهای بنشینند و بگویند هر کس خواست مسأله بپرسد - چون کفّار قریش نیستند که ایجاد مزاحمت کنند - بیاید پیش ما آزادانه بپرسد ! یا مثلاً هرکه خواست نماز یاد بگیرد، برود از فلانی یاد بگیرد یا از خودمان بیاموزد. اوّل، یک حکومت و یک ریاست تشکیل دادند. کار اوّلِ اسلام این است. بعد هم بلافاصله این حکومت شروع به کارهای حکومت مقتدر کرد: جنگیدن، مبارزه کردن، بعد کمکم نامهنگاری به این طرف و آن طرف و حلّ و فصل امور دیگر. در مقابل این واقعیت، چه کسی میتواند غیر از آنچه که معنا و مفهوم صریح آن، وحدت دین و سیاست در اسلام است، مطلبی اقامه کند ؟ آخرین نکتهای که من میخواهم عرض کنم، مسأله اخلاق و رفتار است. عزیزان من ! در یک تحوّل اجتماعی، آن چیزی که آخرتر از همه اصلاح میشود و تغییر پیدا میکند، اخلاق است؛ اخلاق، نه به معنای رفتار. البته رفتارهای افراد با یکدیگر را که عرفاً به آن « اخلاق » میگویند، آن هم دیر عوض میشود؛ لیکن منظور ما آن نیست. آن چیزی که از همه دیرتر عوض میشود، اخلاقیّات و خُلقیّات انسانهاست؛ چه خُلقیّات فردی، چه خُلقیّات جمعی؛ که جمعهای مختلفِ عالم، خُلقیّاتی دارند: یک قوم به تعصّب معروف است، یک قوم به راحتطلبی شهرت دارد و ... اینها خیلی دیر عوض میشود. اگر چیز بدی از این قبیل در قومی هست و اخلاق زشتی وجود دارد، خیلی دیر عوض میشود.