سکّه « تکلیف » است. اصلاً انسانها آزادند، چون مکلّفند. اگر مکلّف نبودند، آزادی لزومی نداشت؛ مثل فرشتگان بودند. به قول مولوی: در حدیث آمد که خلّاق مجید خلق عالم را سه گونه آفرید یک گُرُه را جمله عقل و علم و جود آن فرشته استی نداند جز سجود بشر خصوصیتش این است که مجموعه انگیزهها و غرایز متضادّی است و مکلّف است که در خلال این انگیزههای گوناگون، راه کمال را بپیماید. به او آزادی داده شده، به خاطر پیمودن راه کمال. همین آزادی با این ارزش، برای تکامل است؛ کمااینکه خود حیات انسان برای تکامل است: « ﴿و ما خلقت الجنّ و الانس الاّ لیعبدون ﴾ ».[1] خداوند جنّ و انس را آفریده، برای رسیدن به مرتبه عبودیّت او که مرتبه بسیار والایی است. آزادی هم مثل حقِّ حیات است؛ مقدمهای برای عبودیّت. در غرب، در نفی « تکلیف » تا جایی پیش رفتهاند که نه تنها تفکّرات دینی را، حتّی تفکّرات غیر دینی و کلّ ایدئولوژیها را که در آنها تکلیف هست، واجب و حرام هست، باید و نباید هست، نفی میکنند ! الان در آثار اخیر همین لیبرالنویسهای امریکایی و شبهامریکایی و کسانی که