میخواهم این را عرض کنم، علاوه بر اینکه خود شهادت، وسیلهى قرب به پروردگار است، یک مایهى والایى از قرب الهى لازم است تا انسان به شهادت برسد؛ بدون این مقدّمه، کسى [ به آن ] دست نخواهد یافت. البتّه زحمات ایشان را هیچ نمیشود توصیف کرد. خود من از وقتى که به یاد مىآورم آشنایى با مرحوم شهید لاجوردى را - که خیال میکنم از نزدیک و بهصورت مشخّص از سالهاى اواسط دههى ۴۰ بوده، حالا دقیقاً یادم نیست چه سالى بود امّا از هر وقتى که یادم مىآید - ایشان را در حال مبارزهى صادقانه به یاد مىآورم. من یادم هست که آنوقتها یک جریانى اتّفاق افتاده بود و مرحوم لاجوردى و اینها به یک جایى حمله کرده بودند؛ قبلش ایشان زندان بودند، بعدش هم باز براى مدّت کوتاهى دستگیر شدند؛ در جمع دوستانِ ما گفته میشد این مرد، مرد پولادین است؛ این مرد، آدم خستهنشو است؛ تصویرى که از آقاى لاجوردى در ذهن ما بود، همین تصویر یک انسان خستهنشوی صادقِ با استقامت [ بود ]. البتّه دوستان ما در آن زمان خیلى بودند و آدمهاى صادقِ مؤمنِ ثابتقدم در میان آنها کم نبود؛ [ امّا ] مرحوم لاجوردى چهرهى برجستهاى بود. بعد از انقلاب هم همینجور بود. ایشان از اوّلِ انقلاب تا همین شهادتشان همیشه در راه مستقیم، در صراط مستقیم حرکت کردند و ذرّهاى انحراف پیدا نکردند از طریق مستقیم و خطّ صحیح. کار را ایشان براى خدا میکرد، اهل تظاهر، اهل نشان دادن نبود؛ براى خدا کار را قبول میکرد، براى خدا کار را انجام میداد؛ براى همین هم بود که هیچ ملاحظهاى