بیانات سال 77


البته آنها تعداد زیادی نبودند، عده‌ی کمی بودند. این عده‌یی که عرض میکنم، آن ایمان را در باطن از دست دادند از اول هم ایمان نیاورده بودند، ولی جرأت هم نمیکردند که این بیایمانی خودشان را ابراز کنند. فضای شور و شوق مدینه، علاقه‌ی روزافزون مردم، آن جوانهای پرشور، آن ایمانهای بیشائبه و خالص، آن آیات روشن و منوری که هرروز از زبان مبارک پیغمبر جاری میشد - به مردم میخواند - و قضایای روزبه‌روز پرهیجان، آن‌چنان فضای مدینه را قبضه کرده و در دست گرفته بود که آنها جرأت هم نمیکردند که اظهار مخالفت بکنند، پس « منافق » شدند؛ منافقین دسته‌ی اول، یعنی باطن بیایمان این که میگوییم بیایمان، منظور این است که یا اصلاً ایمان نیاورده بودند، یا اگر آورده بودند، ایمان خیلی ضعیفی بود؛ اما ظاهر مؤمن علت دوری آنها از اسلام هم این بود که منافعشان به خطر افتاد.

یکی مثل « عبداللَّه‌بن ابیبن شلول »، کسی بود که اول کار ملتفت چیزی نبود، بعد که دید این آقا [1] این جا آمده و از مردم پیمان گرفته است که باید از او دفاع بکنند و گفتند: « ما جانمان فدای جان توست، خانواده‌ی ما فدای تو، زندگی ما فدای تو »، او رییس آن جمعیت شد. خوب، پیغمبر آمد و حکومت تشکیل داد؛ امر و نهی میکند، قضاوت میکند، دستور میدهد، نظام جنگ و صلح را معین میکند، مرتب آیات قرآن و احکام به مردم میدهد، سهم مالی - مالیات - درست میکند و یک حکومت شده.

  1. 1. منظور پیامبر است

«11»