این است که به چشم خودم دیده باشم ! جوان مسلمان، شخصیت پیدا کرد. دورهی اوّلِ شهدای دفاع مقدس - تا سالهای شصت و یک و شصت و دو - که خیلی جوانان دانشجو و کارگر و کاسب و طلبه به میدانهای دفاع مقدّس میرفتند و به شهادت میرسیدند، چهرههای نورانیشان در این عکسها دیده میشد. من یک وقت بر سرِ بحثی در قضیهی انقلاب فرهنگی و مسائل دانشگاهها، به دوستان آن روزِ ستاد انقلاب فرهنگی گفتم: به داخل خانههای همین چهرههای منوّر شهدای حزباللَّه بروید و بگویید آلبوم عکسهای چهار، پنج سال پیشِ آنها را بیاورند و به شما نشان دهند ! بنده خودم این کار را نسبت به بعضیها کرده بودم؛ دارای چهرههای عجیب و غریب، موها و آرایشهای گوناگون ! گفتم: این جوانی که امروز اسوهی دین و تقوا و معنویت است، همانی است که عکسش را در آن آلبوم میبینید ! چهار، پنج سال پیش، آرایشش، نگاه کردن و مدگراییاش، مثل یک مقلّد محض نسبت به فرهنگ منحط و فاسد غربی بود و مثل یک موجود پوک، هیچ چیز از درخششهای انسانی را که آدم دوست میدارد در یک جوان ببیند، در او نبود ! گفتم: اینها همانها هستند که انقلاب مثل کیمیا، مثل اکسیر و مادهای که با زحمت به دست میآید - اما به دست میآید - مس وجودشان را تبدیل به طلا کرد. این انقلاب، آن اکسیر بود؛ مسها را طلا و فلزها و ظرفیتها را عوض نمود. جوانِ انقلاب، اینگونه بود.