بیانات سال 77


« قاسم‌بن‌الحسن »، به راه افتاد. آمدند جنگیدند؛ اما حضرت آنها را پس زد. تمام محوطه را گرد و غبار میدان فراگرفت. راوی میگوید: « وانجلت الغبر »؛ بعد از لحظاتی گرد و غبار فرو نشست. این منظره را که تصویر میکند، قلب انسان را خیلی میسوزاند: « فرأیت الحسین علیه‌السّلام »: من نگاه کردم، حسین‌بن علی علیه‌السّلام را در آن‌جا دیدم. « قائماً علی رأس الغلام »؛ امام حسین بالای سر این نوجوان ایستاده است و دارد با حسرت به او نگاه میکند. « و هو یبحث برجلیه »؛ آن نوجوان هم با پاهایش زمین را میشکافد؛ یعنی در حال جان دادن است و پا را تکان میدهد. « والحسین علیه‌السّلام یقول: بُعداً لقوم قتلوک »؛ کسانی که تو را به قتل رساندند، از رحمت خدا دور باشند. این یک منظره، که منظره بسیار عجیبی است و نشان‌دهنده عاطفه و عشق امام حسین به این نوجوان است، و درعین‌حال فداکاری او و فرستادن این نوجوان به میدان جنگ و عظمت روحی این جوان و جفای آن مردمی که با این نوجوان هم این‌گونه رفتار کردند.

یک منظره دیگر، منظره میدان رفتن علی اکبر علیه‌السّلام است که یکی از آن مناظر بسیار پُرماجرا و عجیب است. واقعاً عجیب است؛ از همه طرف عجیب است. از جهت خود امام حسین، عجیب است؛ از جهت این جوان - علی اکبر - عجیب است؛ از جهت زنان و بخصوص جناب زینب کبری، عجیب است. راوی میگوید این جوان پیش پدر آمد. اوّلاً علی اکبر را هجده ساله تا بیست و پنج‌ساله نوشته‌اند؛ یعنی حداقل هجده سال و حداکثر بیست و پنج سال. میگوید: « خرج علی بن‌الحسین »؛ علی بن‌الحسین برای جنگیدن، از خیمه‌گاه امام حسین خارج شد. باز در

«33»