حسین میدهد. وقتی این جوان کمی بزرگ میشود، یا به حدّ بلوغ میرسد، حضرت میبیند که چهره، درست چهره پیامبر است؛ همان قیافهای که این قدر به او علاقه داشت و این قدر عاشق او بود، حالا این به جدّ خودش شبیه شده است. حرف میزند، صدا شبیه صدای پیامبر است. حرف زدن، شبیه حرف زدن پیامبر است. اخلاق، شبیه اخلاق پیامبر است؛ همان بزرگواری، همان کرم و همان شرف. بعد اینگونه میفرماید: « کنّا اذا اشتقنا الی نبیّک نظرنا الیه »؛ هر وقت که دلمان برای پیامبر تنگ میشد، به این جوان نگاه میکردیم؛ اما این جوان هم به میدان رفت. « فصاح و قال یابن سعد قطع اللَّه رحمک کما قطعت رحمی ». بعد نقل میکند که حضرت به میدان رفت و جنگ بسیار شجاعانهای کرد و عدّه زیادی از افراد دشمن را تارومار نمود؛ بعد برگشت و گفت تشنهام. دوباره به طرف میدان رفت. وقتی که اظهار عطش کرد، حضرت به او فرمودند: عزیزم ! یک مقدار دیگر بجنگ؛ طولی نخواهد کشید که از دست جدّت پیامبر سیراب خواهی شد. وقتی امام حسین این جمله را به علیاکبر فرمود، علیاکبر در آن لحظه آخر، صدایش بلند شد و عرض کرد: « یا ابتا علیک السّلام »؛ پدرم ! خداحافظ. « هذا جدّی رسولاللَّه یقرئک السّلام »؛ این جدم پیامبر است که به تو سلام میفرستد. « و یقول عجل القدوم علینا »؛ میگوید بیا به سمت ما. اینها منظرههای عجیبِ این ماجرای عظیم است. و امروز هم که روز جناب زینب کبری سلاماللَّهعلیهاست. آن بزرگوار هم ماجراهای عجیبی دارد. حضرت زینب، آن کسی است که از لحظه شهادت امام حسین، این