شاید « ضالّین » باشند. البته در کتابهای تاریخ، پُر از مثال است. من از اینجا به بعد، از تاریخ « ابناثیر » نقل میکنم؛ هیچ از مدارک شیعه نقل نمیکنم؛ حتی از مدارک مورّخان اهل سنّتی که روایتشان در نظر خود اهل سنّت، مورد تردید است - مثل ابنقتیبه - هم نقل نمیکنم. « ابنقتیبه دینوری » در کتاب « الامامة والسیّاسة »، چیزهای عجیبی نقل میکند که من همه آنها را کنار میگذارم. وقتی آدم به کتاب « کامل التواریخ » ابناثیر مینگرد، حس میکند که کتاب او دارای عصبیّت اموی و عثمانی است. البته احتمال میدهم که به جهتی ملاحظه میکرده است. در قضایای « یوم الدّار » [1] که جناب « عثمان » را مردم مصر و کوفه و بصره و مدینه و غیره کشتند، بعد از نقل روایات مختلف، میگوید علّت این حادثه چیزهایی بود که من آنها را ذکر نمیکنم: « لعلل »؛ علّتهایی دارد که نمیخواهم بگویم. وقتی قضیه جناب « ابیذر » را نقل میکند و میگوید معاویه جناب ابیذر را سوار آن شتر بدون جهاز کرد و آنطور او را تا مدینه فرستاد و بعد هم به « ربذه » تبعید شد، مینویسد چیزهایی اتّفاق افتاده است که من نمیتوانم بنویسم .[2] حالا یا این است که او واقعاً - به قول امروز ما - خودسانسوری داشته و یا اینکه تعصّب داشته است. بالاخره او نه شیعه است و نه هوای تشیّع دارد؛ فردی است که احتمالاً هوای اموی و عثمانی هم دارد. همه آنچه که من از حالا به بعد نقل میکنم، از ابناثیر است.