بیانات سال 78


نیست؛ این را خوب میفهمیدند. لذا به‌جای این که در این مسأله و آن مسأله با نظام مباحثه و مجادله کنند، اصل قضیه را مورد سؤال قرار میدادند: چرا باید دین در مسائل جامعه دخالت کند ؟ چرا باید متولّیان امور دینی - یعنی علمای دین - اصلاً کاری به کار جامعه داشته باشند ؟ چرا باید فقه اسلام که امور زندگی مردم - اعم از دنیا و آخرت - را براساس حکم الهی معیّن میکند، در قانون و جعل قانون و انتخاب مسؤول و امثال اینها دخالت داشته باشد ؟ بنابراین، بنا کردند با اصل دین مقابله کردن. میدانستند که تا دین و حاکمیت دینی هست، از هیچ طرف راهی برای دشمن وجود ندارد. البته من خواهش میکنم که متفکّران و صاحب نظران جامعه، این حرف را درست بشکافند که چرا وقتی دین هست، دشمن نمیتواند بیاید ؟ یکی به خاطر خودِ احکام دینی و خودِ آیات قرآنی و خودِ قواره نظام اسلامی است که اصلاً اجازه دخالت به مستکبر و ظالم و توطئه‌گر و غارتگر را نمیدهد؛ جهت دیگر این است که حالا دولتی که معتقد است نباید به بیگانگان اجازه ورود داد، با چه ابزاری میخواهد هدف خود را محقّق کند؛ جز با ابزار مردم و اراده‌های مردم ؟ فقط در حاکمیت دینی است که اراده مردم، همراه با عشق، با شور، با

«2»