حل شده در اسلام و یک انسان دل داده به معارف الهی مطرح بود. او از بن دندان و از صمیم قلب، این معارف را پذیرفته بود و جزو جانش شده بود. او حاکمیت خدا را بر زندگی انسان قبول کرده بود؛ کمااینکه در زندگی شخصی خودش حاکمیت خدا را حقیقتاً پذیرفته بود؛ عبد خدا و مطیع خدا بود.
حاکمیت الهی از اینجا شروع میشود: اوّل دلمان را بندهی خدا کنیم؛ خدا را بر دل و بر وجودمان حاکم نماییم و بعد در سمت ایجاد حاکمیت « اللَّه » بر کلّ فضای زندگی جامعه و کشور، حرکت کنیم، تا بعد به دنیا برسیم. انسانهایی با این خصوصیت میتوانند کار کنند و پیش بروند و امام، حقیقتاً در این میدان، امام و رهبر الهی بود؛ لذا فریادی که او سرداد، فریاد اسلام و فریاد خدا بود و به برکت نام و راه خدا، با دلها رابطه برقرار کرد و دلها را در قبضه گرفت. همیشه همینطور است که وقتی پای یک امر الهی به میان آمد، بافتههای طاغوتی به خودی خود کنار زده میشوند. مهم این است که آن امر الهی، آن عزم و آن اقدام الهی، قدم به میدان بگذارد: « فاذا دخلتموه فانکم غالبون »( ۱ ). کنار که بنشیند، هیچ اثری ندارد. بزرگترین انسانها، بالاترین تقدّسها و دانشها، وقتی وارد میدان نشود و کنار بنشیند، همهی امواج از روی سر او رد خواهد شد و عقب میماند؛ اما وقتیکه آنچنان ایمان و عزمی،