بود و حقّ الهی در چهره و در نظام یوسفی مثل خورشید میدرخشید، یک عده از خود بنیاسرائیل نمیتوانستند آن را درک کنند. وقتی که حضرت یوسف از دنیا رفت، آنها گفتند که بعد از یوسف دیگر پیامبری نخواهد ماند ! دلهایی هستند که اینطورند. بعد میفرماید: « کذلک یطبع اللَّه علی کل قلب متکبّر جبار »؛ یا « من کل متکبّر لا یؤمن بیوم الحساب ».( ۳ ) برای آن قدرتی که متّکی به عوامل معنوی قدرت است، مسأله اساسی، جهتگیرىِ آن قدرت است. جهتگیرىِ آن قدرت چیست ؟ صلاح و فلاح انسان؛ نجات انسان از مصائب مادّی و
معنوی؛ نجات انسان از بیعدالتی؛ نجات انسان از دشمنیها و بغضاء جاهلانه میان دلهای انسانها؛ نجات انسان از چنگال قدرتِ جمعی غافل و کور و مستی که جز منیّت چیز دیگری نمیفهمند. گرفتاری بزرگ بشر همیشه این بوده است. بشر در بیشتر دوران عمر خود، گرفتار قدرتهایی بوده است که مستِ منیّت و خودخواهی بودهاند و چیزی که برایشان اهمیت نداشته و ندارد، سرنوشت انسانهاست. شما میبینید در دنیا کسانی هستند که دم از این میزنند که ملت ما - یعنی ملت خودشان - باید تمام مسائل دنیا را در دست گیرد و اگر ملتهای دیگر پایمال و نابود و بدبخت و فقیر شدند، بشوند ! این حرفی است که در دوران استعمار،