امیرالمؤمنین علیهالسّلام عرض کردند: « یا امیرالمؤمنین ! بگذارید جناب معاویة بن ابیسفیان چند صباحی در رأس حکومت بماند » اما حضرت فرمود: « نه؛ اگر من حاکمم، او نمیتواند استاندار این حکومت باشد؛ باید کنار برود .» آنها امیرالمؤمنین علیهالسّلام را تخطئه کردند و گفتند بیسیاستی کرده است ! بعضی از نویسندگان تا امروز هم میگویند امیرالمؤمنین علیهالسّلام بیسیاستی کرد ! اما خودشان بیسیاستند؛ امیرالمؤمنین علیهالسّلام بسیار پخته عمل کرد؛ برای اینکه معاویةبن ابیسفیان، جناب طلحه و زبیر نبود که اگر آن امتیازی را که میخواست، به او میدادند، او ساکت مینشست؛ نه. آن جبهه، جبهه قاسطین بود؛ جبههای بود که با جبهه علوی نمیساخت؛ در هیچ شرایطی هم نمیساخت. هرچه او عقب میرفت، این یک قدم جلو میآمد و جز در میدان جنگ، نقطه تلاقی با هم نداشتند. امیرالمؤمنین علیهالسّلام این را میدانست و لذا تا زمانی که بر سرِکار بود، جبهه قاسطین هیچ کار نتوانستند بکنند و همیشه شکست خوردند؛ اما وقتی امیرالمؤمنین علیهالسّلام به شهادت رسید - که شهادت علی هم بهدست آن گروههای شبهخودىِ متعصّبِ عقدهاىِ بدفهمِ کج فهمِ فریب خورده بود، نه بیگانه آنچنانی - آن بیگانهها - قاسطین - حکومت را گرفتند و با گذشت چند سال، نشان دادند که ایدهآل آنها در حکومت چیست ! حکومت « حَجّاج بن یوسف » در همین کوفه بهوجود آمد؛ حکومت « یوسف بن عمر ثقفی » بهوجود آمد؛ حکومت یزید بن معاویه بهوجود آمد ! معلوم شد که آن جریان، اصلاً جریانی نیست که بتواند در یک نقطه با جریان علوی تلاقی کند.