بلا دچار کرده بودند؛ ارتش تحمّل نکرد و پوسته را شکست. آمدن جوانان نیروی هوایی در چنین روزی - به مدرسه علوی - که من آن جا بودم و از نزدیک آن شور و حماسه را دیدم - همان شکستن آن پوسته بود.
ارتش را از باطن پوک میکردند. به ارتش، تا آنجایی که برایشان صرفه داشت و به خودشان و جلال و شکوه ظاهری خودشان مربوط بود، ظواهر و تشریفات و زرق و برقی میدادند؛ اما علم، فناوری، تحقیق، ساخت و تولید، ابدا ! اینکه نیروی هوایی بتواند به یک ابزار و وسیلهای اشاره کند و بگوید این را من به وجود آوردهام و فرزندان من از محصول اندیشه خودشان ساختهاند، ابدا ! اینگونه نبود؛ یعنی اجازه نمیدادند. انسان همان انسان است؛ جوانِ آن روز نیروی هوایی، از لحاظ استعداد و کیفیت، مثل جوانِ امروز نیروی هوایی بود؛ اما او اجازه پیدا نمیکرد. تحصیلات در یک چهارچوب خاص و در محیط مشخصی در کشور بیگانه؛ دستورها، اندازهها و روشها - نه فقط در حوزه کار نظامی، که در زمینه فرهنگ و اعتقادات - تحت تأثیر و در مشت بیگانه بود. چهار تا ابزار هم در اختیارش میگذاشتند ! ارتشی که یک ابزار را در اختیارش بگذارند، اما اگر یک قطعه این ابزار جابجا یا خراب شد، قدرت استفاده از آن را نداشته باشد، چگونه ارتشی است و چقدر میتواند مستقل باشد ؟ قضیه اینگونه بود. در آن