این از لوازم سلطنت بود؛ چون نظام پادشاهی نظام مالکیت و مَلِکیّت و فرو بردن پنجه اقتدار در همه ارکان جان یک ملت است و تحمّل آن بسیار دشوار است. ثانیاً آن خاندان طاغوتی حاکم، این استبداد و خودکامگی را با فساد اخلاقی و فسادآفرینی و بدتر از همه با تسلیمِ یکپارچه این کشور و این ملت به بیگانگان و دشمنان، آمیخته بودند. ملت از این رنج میبرد.
وقتی یک ملت، زیر سلطه فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و نظامی یک قدرت بیگانه باشد، مجال رشد و حرکت در سمت مورد آرزوی خود را پیدا نمیکند. هر موجود زندهای میخواهد رشد کند. اگر شما بخواهید جلوِ رشد یک گیاه را بگیرید، آن ظرفی را که در اطراف او به وجود آوردهاید میشکند و آن سنگ را میشکافد تا رشد کند. یک انسان و یک ملت هم همینگونه است. راهی که قدرتمندان برای اینکه این احساس و انگیزه را در یک ملت از بین ببرند، اندیشیدهاند، بیحس کردن، بیخیال کردن و تخدیر کردن ملتهاست. این کار را رژیم فاسد و مفسد پهلوی، با استفاده از همه ابزارهای ممکنی که در اختیارش گذاشته میشد، انجام میداد: بیحس کردن، بیخیال کردن، غافل کردن، غرق در توهّمات کردن و البته گاهی ظواهر و تشریفاتی هم با زرق و برق، جلوِ چشمها نشان دادن. آن روز ارتش را به همین