منطقه، ملتها مواجه با قدرت، با حکومت و زمامدارىِ چنان انسانهایی میشوند، بدیهی است که از آنها پشتیبانی نمیکنند. وقتی ملت از زمامدار پشتیبانی نکرد، اختیار این زمامدار در دست آن مرکز اقتدار خارجی است. بگوید بکن، مجبور است بکند؛ بگوید نکن، مجبور است نکند؛ بگوید صلح خاورمیانه را به رسمیت بشناس، مجبور است بشناسد؛ بگوید قیمت نفت را این قدر پایین بیاور، مجبور است پایین بیاورد؛ بگوید فلان فرد را از دولت خود کنار بگذار، یا فلان فرد را در داخل دولت خود به فلان کار بگمار، مجبور است بکند ! چرا مجبور است ؟ چون اگر نکند، با خشم مرکز اقتدار جهانی مواجه میشود و ملتی هم ندارد که از او پشتیبانی کند. نتیجه این میشود: تصمیمگیری در این کشورها بهوسیله زمامداران فاسد و خود فروخته، میشود تصمیمگیرىِ دستگاههای اقتدار جهانی؛ یعنی همان چیزی که ما از اوّل انقلاب به آن « استکبار » گفتهایم؛ آن که ملتها را خُرد میشمارد؛ آن که به حقوق ملتها اعتنا نمیکند؛ آن که منافع ملتها را در نظر نمیگیرد. این سیاست استکبار بوده؛ این کار را هم کردهاند. در ایران عزیز ما، قبل از انقلاب دهها سال این سیاست دنبال شد. در کشورهای دیگر هم اگر