اول، احساس تعهّد است؛ نقطه مقابل ولنگاری، بیتعهّدی و وادادگی. یک انسان زنده در هر جا که هست - چه در مسؤولیت بالایی در فلان سازمان یا فلان نیرو یا در هر نقطه دیگر و چه در بدنه - باید احساس کند که بر دوش او یک تکلیف بزرگ هست که باید آن را به انجام برساند.
دوم، موقعشناسی است. اگر نیروی هوایی میخواست همین کار را فرضاً ده روز بعد انجام دهد، دیگر این ارزش را نداشت. ده روز بعد مسألهای نبود که نیروی هوایی بخواهد به آنجا بیاید و اعلام حضور کند؛ وقتش همان موقع بود.
سوم، دشمنشناسی است. همه کارهای ما، یک نوع مبارزه است. زندگی، میدان مبارزه است. شما در خانه خودتان هم که نشسته باشید، مجبورید چالشی را بر خودتان تحمیل کنید تا بتوانید تنفّس کنید و ادامه حیات دهید. مبارزهها فرق میکند؛ کوچک و بزرگش