آمادگی او افزایش پیدا کند؛ اما یک سرسوزن حقارتی که احتمالاً ممکن است برای بعضی از کودکانِ اینطوری پیش بیاید، برای او بهوجود نمیآید. عبدالمطلب آنچنان او را عزیز و گرامی میداشت که مایه تعجب همه میشد. در کتابهای تاریخ و حدیث آمده است که در کنار کعبه برای عبدالمطلب فرش و مسندی پهن میکردند و او آنجا مینشست و پسران او و جوانان بنیهاشم با عزّت و احترام دور او جمع میشدند. وقتی عبدالمطلب نبود یا در داخل کعبه بود، این کودک میرفت روی این مسند مینشست. عبدالمطلب که میآمد، جوانان بنیهاشم به این کودک میگفتند بلند شو، جای پدر است. اما عبدالمطلب میگفت نه، جای او همانجاست و باید آنجا بنشیند. آن وقت خودش کنار مینشست و این کودک عزیز و شریف و گرامی را در آن محل نگاه میداشت. هشت ساله بود که عبدالمطلب هم از دنیا رفت. روایت دارد که دم مرگ، عبدالمطلب از ابیطالب - پسر بسیار شریف و بزرگوار خودش - بیعت گرفت و گفت که این کودک را به تو میسپارم؛ باید مثل من از او حمایت کنی. ابوطالب هم قبول کرد و او را به خانه خودش برد و مثل جان گرامی او را مورد پذیرایی قرار داد. ابوطالب و همسرش - شیرزن عرب؛ یعنی فاطمه بنتاسد؛ مادر امیرالمؤمنین - تقریباً چهل سال مثل پدر و مادر، این انسان والا را مورد حمایت و کمک خود قرار دادند. نبیاکرم در چنین شرایطی دوران کودکی و نوجوانی خود را گذارند.