میتپد و از جرائم و رذائل اخلاقی و رواج زشتیهای خُلقیّات بشری رنج میبرند. ملت ایران در طول قرنهای متوالی، همواره در مقابل خود حاکمانی را مشاهده کرده بود که یا خود یا اجدادشان به ضرب شمشیر، حکومت را به دست آورده بودند و با اتّکا به قبضه شمشیر و سرنیزه قدرت، آن را برای اعقابشان گذاشته بودند. حکومت و حقّ حاکمیت بر مردم، بدون خواست و میل و انتخاب مردم، مثل مال شخصىِ حاکمان به فرزندان و اعقابشان، تا نسلهای متعدّد به ارث میرسید. در دورههای اخیر - یعنی از اواسط دوره قاجار و سرتاسر دوره پهلوی - عنصر زشت دیگری وارد عرصه حاکمیت کشور شد و آن عنصر دخالت بیگانه بود. انگلیسیها رضاخان پهلوی را با انتخاب و گزینشِ خودشان بر سرِکار آوردند و پشتیبانی کردند؛ بعد پسر او را بر سرِکار آوردند و بعد پس از کودتای ۲۸ مرداد، نقشآفرین مسائل ایران و قدرت حکومت در کشور ما امریکاییها بودند و ملت در این میان هیچکاره بود. یک ملت در اساسیترین مسائل زندگیش، در امر تعلیم و تربیتش، در امر اقتصادش، در امر سیاستش، در ارتباطات جهانیاش و در نظم معمولی زندگیاش، هیچگونه اختیاری نداشته باشد و کسانی بر سرنوشت او و بر این همه حکومت کنند که برای تصدّی این مسؤولیت، هرگز از مردم اجازه نگرفته باشند. ما هرگز حضور مردم و رأی آنها را - جز در یک دوران کوتاه، آن هم به صورت بسیار ناقص -