بیانات سال 80


با طبقه‌ی علما؛ در اوّلین سمینار ائمّه‌ی جمعه که ما در قم تشکیل دادیم، همه‌ی علمای ائمّه‌ی جمعه‌ی سراسر کشور و علمای بزرگ و همین شهدای معروف در آنجا بودند - علمای سنّی و شیعه - که چند نفر سخنرانی کردند. بعد آقای مدنی پا شد آنجا، آن کنج ایستاد - من آن منظره را یادم نمیرود - و شروع کرد صحبت کردن و اشک از چشمهای او روی محاسن شریفش همین‌طور جاری بود و حرف میزد. در روایات داریم که حضرت دعا میخواندند، اشک مثل قطراتی که از لب مشک، مشک را میبندند جاری میشود همین‌طور مرتّب چک چک. این را من در چهره‌ی آقای مدنی دیدم، که همین‌طور این جریان اشک از دو چشم ایشان سرازیر بود. ایشان در آن روز تمام مجلس را منقلب کرد، ایشان این‌جوری بود.

با طبقه‌ی روشنفکر می‌نشست، جذبشان میکرد؛ با طبقه‌ی عوام می‌نشست، جذب میکرد؛ با طلبه‌ها می‌نشست؛ یعنی عالم ناطق و مبیّن و کسی بود که میتوانست آن ذخیره‌ای که در وجود او و در روح او، در دل پاک و نورانی او از نور معرفت و علم جمع شده بود، آن را براحتی به مخاطب خودش منتقل کند؛ این هم یک خصوصیّتی بود که در ایشان وجود داشت.

عالمی بود که اهل مبارزه و دید سیاسی و بینش سیاسی بود. حالا من البتّه از مبارزات ایشان در سالهای دهه‌ی ۳۰ اطّلاعی نداشتم، که

«4»