را فراهم کردند؛ آنها اطراف کارش را نگه داشتند و به او دیکته کردند که چگونه حرکت کند. بعد از او هم، پسر او را باز انگلیسیها بر سرِ کار آوردند، که اینها جزو مسلّمات تاریخ است و ادّعا نیست. ما گاهی در گذشته، این چیزها را به صورت حدس و تحلیل میگفتیم؛ لیکن بعد اسناد و مدارک فراوانی رو شد و معلوم گردید که این افراد را به دست خودشان آوردهاند. اینها مجری سیاستهای خارجی بودند؛ یک مدت عمدتاً مجری سیاستهای انگلیس، بعد هم پس از دوره مصدّق، مجری سیاستهای امریکا. گاهی هم ممکن بود در بعضی از قضایا، به خاطر برخی از منافع خود - نه به خاطر منافع ملت - از اینکه سیاستی را امریکا به آنها دیکته میکند، در دل خود ناراحت هم باشند؛ اما بالاخره مجری سیاستهای آنها بودند؛ بروبرگرد نداشت. دولت را آنها معیّن میکردند و نخستوزیرها باید مورد تأیید آنها قرار میگرفتند. آنها گاهی برای اینکه گوش شاه را مقداری بتابانند تا مبادا به فکر سرکشی بیفتد، نخستوزیری را که با او میانه چندانی نداشت، بر او تحمیل میکردند، که این مکرّر اتفاق افتاد؛ یعنی شخصی را که او خیلی نمیپسندید، اینها میگفتند باید نخستوزیر باشد؛ او هم مجبور بود و عمل میکرد. مملکت، اینگونه در اختیار بیگانه و سیاستهای امریکایی بود. این، مخصوص سیاستهای نفتی هم نبود؛ در همه شؤون مملکت، سیاستهای آنها حاکم و غالب بود و اجرا میشد؛ چه در مسائل نفتی، چه در زمینه مسائل صنعتی کردن کشور، چه در اداره سیاست