تدوین کرده بودند و میگفتند: « بروبرگرد ندارد؛ همین است که هست. چه شما بخواهید، چه نخواهید؛ چه بگویید باید، چه بگویید نباید؛ روال مارکسیزم به خودی خود پیش میآید و همه دنیا را میگیرد !» امروز از آن قضاءِ لایردّ و لایبدّلی که مارکسیستها تصویر میکردند، در دنیا هیچ چیز باقی نیست. خودش که رفت، اسم و اعتبار و آبرویش هم رفت. امروز همان بایدها و همان قضاءِ لایردّ و لایبدّل را غربیها نسبت به مفاهیمِ خودشان تکرار میکنند: « چارهای نیست؛ جهانی شدن، سرنوشت ناگزیر بشری است. چه بخواهید، چه نخواهید، خواهد شد !» البته آنها واقعیّتهای زندگی خود را در وسط یک پرده آهنین حبس کرده بودند تا کسی آن را نبیند و از باطنِ کارشان سر درنیاورد؛ لذا جوانان بسیاری به همین الفاظ فریب میخوردند؛ اما اینها باطن کارشان هم آشکار است؛ درعینحال خجالت نمیکشند و گستاخانه ادّعا میکنند که آنچه ما میگوییم، شدنی است و بروبرگرد هم ندارد ! یک عدّه بیچارههای سادهلوح - که به نظر من خوشبینانهترین تعبیر هم همین است که آدم بگوید سادهلوح - این الفاظ را میگیرند، به خیال اینکه اینها اصلاً قابل خدشه و مناقشه نیست. این مفاهیم را در محیط فکری و معرفتی جوان و غیرجوان میآورند و ترویج میکنند؛ برایش سینه میزنند و خودشان را میکُشند، برای اینکه این مفاهیم را در ذهن افراد وارد کنند. انقلاب روزی متولّد شد که همه این حرفها بود و انقلاب همه این حرفها را باطل کرد.