حالتی پیدا کرد و این انقلاب بهوجود آمد. شما خیال نکنید این انقلاب حتّی قابل پیشبینی بود؛ خیر، قابل پیشبینی هم نبود؛ این قدر عظیم بود. اینکه ملتی با دست خالی بتواند یک نظام پوسیده فاسد، اما مورد حمایت صددرصدِ همه قدرتهای ظالم دنیا را که با سختترین روشهای استبدادی حکومت میکرد و کسی جرأت نفس کشیدن نداشت، از بین ببرد و عقیده و آرمان خود - یعنی اسلام - را جای آن بگذارد، اصلاً متصوّر نبود. حتّی به ذهن آدمهای خوشبین هم نمیرسید که چنین چیزی ممکن باشد؛ اما ملت ما این کار را کرد. آرمانهای معنوی و اخلاقی و آرزوهای بزرگ، آنچنان نیرویی به این ملت داد که هیچ فشار و تحمیل و تهدید و حادثه تلخی نتوانست او را وسط راه نگه دارد و متوقّف کند. لذا تا آخر رفت. نمونه دوم، دوران جنگ تحمیلی بود. اکثر شما شاید جنگ تحمیلی را درک کردهاید؛ اما من نمیدانم چقدر خاطرات روزهای اوّلِ جنگ در یاد شما زنده است. یک ملت در مقابل تهاجمی قرار گرفته بود؛ اما در واقع از ابزارهای متعارف هیچ چیز نداشت. سراغ تانک میرفتیم، نبود، یا کم بود، یا ناقص بود؛ سراغ سلاح میرفتیم، همینطور؛ سراغ هواپیما میرفتیم، همینطور. کسانی هم که آن روز در رأس بعضی کارهای مؤثّر بودند، دائم آیه یأس میخواندند؛ اما همین بارقه الهی و انگیزه اخلاقی و معنوی و دینی و همین خداجویی، دلهای جوانان - همین پاسداران، همین نیروهای مردمی و بسیج از همه قشرها، همین عناصر بسیار مؤمن