دلهای گرم و بامحبّتِ مردم این جرأت و امید را به من بخشید که بتوانم درباره حسّاسترین مسائلِ آن روز با آنها حرف بزنم. البته عکسالعمل رژیم جبّار طاغوت سخت بود. مأموران در همین فرودگاهی که امروز وارد زاهدان شدم، مرا به هواپیما سوار و به قزلقلعه تهران منتقل کردند. ممکن است این خاطره به نظر تلخ بیاید؛ اما به شما صادقانه عرض کنم این یکی از شیرینترین خاطرههای زندگی من در دوران مبارزات طولانی با طاغوت است؛ زیرا من آن روز زاهدان و مردم آن را کشف کردم و از مرد و زن، سیستانی و بلوچ، یزدی و بیرجندی و کرمانی و سایر اقوامی که در این استان هستند، محبّتها دیدم و آنها را شناختم. در سال ۱۳۵۶ که بار دیگر در حال تبعید به زاهدان و از آنجا به ایرانشهر آمدم، این آشنایی به من کمک کرد تا بتوانم به اعماق دل پُرمحبّت و گرم مردم این استان راه پیدا کنم. محرومیتهایی که در این استان دیدم، یک انگیزه قوی و آرزوی بزرگ در من بهوجود آورد و آن اینکه باید به این استانِ با این همه استعداد و به این مردمِ با این همه صفا کمک کرد تا بتوانند زندگی سعادتمند و لایق شأن خود را در پیش گیرند. لذا بعد از پیروزی انقلاب، اوّلین حکم مأموریتی که امام رضواناللَّهعلیه صادر کردند، حکمی به این بنده حقیر برای سفر به استان سیستان و بلوچستان بود. من آمدم و مناطق گوناگون این استان را از نزدیک دیدم و انقلاب وظیفه خود را در قبال این استان حس کرد. از جنوبیترین نقاط استان، از منطقه چابهار و