نمیخواهیم؛ هر کسی که شما مصلحت میدانید، بیاید در این مملکت حکومت کند ! این حدّ یَقِف است؛ اوّلِ اسارت مملکت. مگر میتوانیم ؟ من و شما مگر میتوانیم مملکت را به دست دشمن بدهیم ؟ مگر ما چنین حقی داریم ؟ این ملت ما را برای این سرِ کار نیاورد. به نظر من در امکانات و اقتدار دشمن مبالغه میشود. نه اینکه بنده خبر ندارم؛ نه، من از اغلب شما از امکاناتی که دارند و وسایلی که میسازند، بیشتر اطّلاع دارم، چون اینجا مرکز سیل اطّلاعات گوناگون از جاهای دیگر است و ما میدانیم در دنیا چه خبر است. سلاح و تجهیزات و ابزارهای جاسوسی و ابزارهای اطّلاعاتی و ... برای ایجاد سیطره یک قدرت بر ملتی که بخواهد بایستد، کافی نیست. لذا میبینید که امروز در حرفهایشان میگویند که بایستی از درون با ایران برخورد کرد؛ باید ارادهها؛ اراده بر ایستادگی را سُست کرد. اگر اراده یک ملت - که در اراده مسؤولینش تجسّم و تجسّد پیدا میکند - سُست نشود، هیچ کاری نمیتوانند بکنند. دشمنان فشار میآورند؛ سختی هست. برای استقلال و حفظ هویّت یک ملت و شرمنده نشدن در مقابل تاریخ، تحمّل این سختیها لازم است. شما تصوّر کنید اگر شاه سلطان حسین صفوی بهجای اینکه دروازههای اصفهان را بر روی مهاجمان میگشود - بعد از ورود مهاجمان هم خودش به دست خودش تاج شاهی را روی سرشان میگذاشت - فکر میکرد که اگر به فکر خودم هستم، یک جان بیشتر ندارم و این قدر هم عمر کردهام، مگر دیگر چقدر عمر خواهم کرد ؟ اگر به فکر مردم هستم، که در صورت تسلیم کردن شهر اصفهان، بلایی بر سر مردم خواهد آمد که