است ما را از امکان برخورد و دفاع محروم کند؛ ما باید این را کاملاً بدانیم. از سالهای هفتادوسه و هفتادوچهار بتدریج و بهصورت روزافزون، مبارزه اعتقادی - اخلاقی شروع شد. بنده همان وقتها شروع این مبارزه را احساس کردم. بحث تهاجم فرهنگیای که مطرح کردیم، ناشی از این بخش قضیه بود. در کنار حرکات عملىِ سیاسی و اقتصادی و غیره، حقیقتاً یک تهاجم در زمینه مسائل فرهنگی و با ابزارهای فرهنگی آغاز شد. هدف از این تقابل نظری و حمله اعتقادی، معلوم و روشن است. نظام جمهوری اسلامی متّکی به مردم است و مردم هم با ایمان و روحیه و اعتقادِ خود به این نظام علاقهمند و دلبستهاند و از آن دفاع میکنند؛ این حقیقت در طول این سالها فهمیده شد. اگر این ابزار از دست نظام اسلامی گرفته شود، بدیهی است برای کسی که فکری برای این کشور و این نظام در سر دارد، چقدر حائز اهمیت است. لذا دیدیم از همان سالهای هفتادوسه و هفتادوچهار روزبهروز این تقابل شدیدتر شد و رخنهافکنی در مبانی اعتقادی و ارزشی نظام در سطوح مختلف شروع گردید. حتّی در خود انقلاب و حتّی در ریشههای عمیقتر انقلاب - مانند اسلام، عاشورا، تشیّع و جدا نبودن دین از سیاست - که جزو مبانی مسلّم فکری در نظر متصدّیان انقلاب و روشنفکران کشور و پیشروان این حرکت عظیم بود، شبههافکنی و تردیدافکنی به شکل همه جانبه و عمیق شروع شد. سمینارها و کنگرهها تشکیل دادند، نشریات تخصّصی در خارج از کشور منتشر کردند و هرچه هم توانستند، در داخل کشور از پایگاههایی که در اختیارشان بود، استفاده کردند. البته