یعنی ترسیدن، دل را باختن و - به قول مشهدیها - بای دادن. من این تعبیر را خیلی میپسندم؛ الان درست و از بُن دندان میفهمیم معنایش چیست. بعضیها دل خودشان را میبازند؛ اما برای توجیه ترس خود، اسم آن را تدبیر میگذارند؛ در حالیکه ترسیدن غیر از تدبیر کردن است. عراق به ما حمله کرد و جنگِ به آن وسعت را بهوجود آورد. در مقابل این قضیه، دوگونه میشد عمل کنیم: یکی اینکه با حزم عمل کنیم، دیگر اینکه با ترس عمل کنیم. با ترس عمل کردن، یعنی خود را ببازیم و بگوییم بیچاره شدیم و از دست رفتیم. شوروی که با عراق است، امریکا که با عراق است، ناتو که با عراق است، نیروهایش که قبلاً آماده بودند، ما آماده نبودیم، تجهیزات و تانک و هواپیمایش هم که بیشتر از ماست، روزبهروز هم که بیشتر کمک میگیرد، قطعات یدکی هم که نمیخواهد؛ پس ما معطل چه هستیم؛ به گونهای برویم بلا را از سر خودمان دفع کنیم. چهکار کنیم ؟ بنشینیم مذاکره کنیم؛ همان توجیهی که خیلی از میانجیها آن روز میکردند و متأسفانه بعضی از مسؤولان رسمی کشور هم طرف همینها را داشتند و الان هم وقتی مصاحبه میکنند، به آن حرف مباهات میکنند؛ یعنی در حالیکه چندین هزار کیلومتر مربع از خاک ما زیر پای عراق بود، اینها توصیه میکردند آتش بس را بپذیریم و با آنها مذاکره کنیم ! یعنی همان کاری که عربها با اسرائیل کردند و سالهای متمادی صحرای سینا و جولان و نقاطی از لبنان و اردن و بقیهی مناطقشان در دست اسرائیل ماند؛ چون آتش بس را در حالی قبول کردند که دشمن در خانهی آنها بود. ما میگفتیم نه، موافق