چالش دوم - که خیلی هم حرف دارد - مسألهی سیاسی است. شما طلبهی جوانی هستید در مدرسهی آقای آخوند، یا مدرسهی زنگنه، یا مدرسهی مرحوم آقای آقاشیخ علی دامغانی، و دارید در همدان، در ملایر، در فامنین و هر جای دیگر درس میخوانید. اگر بحث سیاستهای جهانی و استکبار جهانی و امریکای با آن عظمتِ ظاهری بشود و بگویند اینها با شما مخالفند، شما نباید بگویید مگر من چه کسی هستم که با من مخالفند؛ من یک طلبهی گوشهی مدرسهی آقای آخوند در همدان هستم. من میخواهم بگویم این فکر اشتباه است. اینها با یکیک شما نه تنها مخالفند، بلکه دشمناند. به هر کدام از شماها به چشم منبعی برای روشنگری و افشاگری نگاه میکنند؛ که اگر این منبع فعال شود و کار بکند و باطن و استعداد و ظرفیت خودش را بروز دهد، کار بر استکبار دشمن دشوار خواهد شد. از نظر آنها هر یک از شما بالقوه یک امام خمینی هستید. اینها با یکیک عمامه به سرها و طلبهها و روحانیون دشمناند؛ چرا ؟ چون بنای کار آنها بر ظلمات، بر چشمبندی و بر کتمان حقیقت و پرده روی کار کشیدن است. الان شما نگاه کنید؛ در امریکا اسم دمکراسی و حقوق بشر برده میشود. امریکاییها یکی از ارزشهایی که فکر میکنند یا ادعا میکنند که باید در دنیا برایش بجنگند، حقوق بشر است؛ ملت امریکا هم این را باور کرده است. یک وقت مسألهیی مثل زندان ابوغریب بهوجود میآید و گوشهیی از آن برملا میشود، که آن را هم ماستمالی میکنند؛ کما اینکه کردند و به گردنِ هم انداختند و مسأله را تمام کردند. اینها توانستهاند با کمک ابزارهای پیشرفتهی تبلیغاتی و ارتباطاتی - با همین تلویزیون، با همین هنر، با همین هالیوود، با همین بازیهای اینترنتی و رایانهیی، با همین ارتباطات سریع در دنیا - سر