تأکید قرار گرفت که ایرانی قادر نیست، ایرانی نمیتواند، ایرانی استعداد لازم را برای پیشرفت علمی و صنعتی ندارد. امروز این حرف به گوش شما بیگانه و ناآشناست؛ اما بدانید که در یک دورهی طولانی، این فکر در کشور تولید و ترویج شد؛ گفتند ایرانی به درد ادبیات میخورد - ادبیات بزم و گل و بلبل و اینطور چیزها - آن هم ادبیات به معنای شعر؛ والّا تحقیقات ادبی را هم باز باید اروپاییها و مستشرقین اروپایی میآمدند میکردند. ایرانی به درد کارهای جدی و اساسی نمیخورد. نتیجهی فقر علمی، فقر صنعتی شد. نتیجهی فقر صنعتی، خرج کردن همهی سرمایهها برای رسیدن به سطح زندگی معمولىِ متعارف دنیایی شد؛ یعنی وارد کردن، صنعت مونتاژ، دایم دنبال دیگران دویدن، نفت و همهی سرمایههای داخلی را تقدیم کردن. نتیجهی دیگرش این بود که خیلی از استعدادهای طبیعی - غیر از استعدادهای انسانی - در کشور ما متوقف ماند. وقتی مردمی دانشمند نبودند، اهل صنعت نبودند و فناوری و علم نداشتند، از بسیاری از ثروتهای موجود طبیعی خودشان هم غافل میمانند. سالهای متمادی میگذشت؛ نفت در این کشور بود، اما کسی نبود که بداند این نفت چیست و به چه درد میخورد ! دیگرانی که پیشرفت کرده بودند، این ماده را میشناختند و کاربرد آن را میدانستند؛ لذا آنها آمدند آن را کشف و استخراج کردند؛ صاحب آن شدند و به سود خودشان تصرف کردند؛ هم در کشور ما و هم در اغلب کشورهای نفتخیز دنیا. همهی اینها دنبالهی عقبماندگىِ علمی است. وقتی علم نباشد، صنعت نیست. وقتی صنعت نباشد، بسیاری از ثروتهای جامعه کشف نمیشود. وقتی صنعت نباشد،