جمله ی چهارم و آخر مربوط به فرمان حضرت به مالک اشتر است. نامه ی حضرت به مالک اشتر خیلی عجیب است. واقعاً حِکَمی که در این نامه هست، « لا تُعدّ و لاتُحصی » است. گفت: هرچه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن وقتی انسان به اعماق این نامه باز می گردد، واقعاً در مقابل عظمتی که در هر فراز و جمله بندی آن وجود دارد، احساس حقارت می کند. می فرماید: « و انّما یؤتی خراب الأرض من اعواز اهلها »؛ ویرانی زمین از تنگدستی مردم زمین حاصل می شود؛ یعنی وقتی مردم تنگدست بودند، زمین ویران می شود. حضرت این را به عنوان یک نکته ی فلسفی بیان نمی کنند؛ به عنوان یک واقعیت بیان می کنند. « ارض » ی هم که این جا می گویند، همان سرزمین مصر است که مالک اشتر دارد می رود. البته آن وقت شام و عراق و ایران و مدینه و هر نقطه ی دیگر دنیا که حاکمی دارد، با مصر قابل مقایسه است. می گویند سرزمینی که تو داری به آن جا می روی، اگر توانستی مردمش را ثروتمند کنی، آباد خواهد شد؛ اما اگر مردم را فقیر نگه داشتی یا فقیر کردی و نتوانستی، این سرزمین هم آباد نخواهد شد؛ ویرانه خواهد ماند. مردم هستند که باید با نشاطِ خودشان و با توانایی هایی که پیدا می کنند، سرزمین شان را آباد کنند. ابتکار آحاد مردم است که همه جای زمین را آباد می کند. بعد می فرمایند: « و انّما یعوز اهلها ». اعواز، باب افعال است؛ اما لازم است: مردم تنگدست می شوند. حضرت با لامِ تعلیل