استاد باید سیاستزده نباشد؛ نه اینکه سیاست نفهمد. فقرهی قبلی که عرض کردیم، لازمهاش دانستن سیاست است؛ اما سیاست دانستن و سیاسی بودن، غیر از سیاستزده بودن و سیاسیکار بودن است. سیاسیکاری بد است. باید بفهمند چهکار دارند میکنند؛ اما اینکه مرتب همهی کارهایشان بر محور یک انگیزهی سیاسی باشد، بسیار بد است؛ بخصوص وقتی که انگیزههای سیاسی جنبههای جناحی و شخصی و حزبی پیدا میکند، که این دیگر بد اندر بد میشود ! استاد باید برای دانشجو وقت بگذارد. البته این موضوع مقداری به مسألهی معیشت استادان ارتباط پیدا میکند؛ این را بنده در جریان هستم و میدانم. کاری کنید که استاد بتواند وقت بگذارد و مجبور نباشد در چند جا کار کند. الان اگر از یک استاد بپرسید روزی چند ساعت درس میدهید، مثلاً میگوید هشت ساعت ! چطور میشود یک استاد هفت ساعت، هشت ساعت درس بدهد ؟! کِی مطالعه کند، کِی فکر کند، کِی خودش را با ماشین به محل تدریس برساند ؟! این کارها مشکلات فراوانی دارد. یکمقدار باید اینها را از دغدغهی معیشت راحت کرد تا خیلی نخواهند اینطرف و آنطرف بدوند. مسألهی بُعد فرهنگی هم - که اشاره کردند و خیلی هم مورد توجه بنده است - بسیار مهم است. ما فرهنگ را بستر اصلی زندگی انسان میدانیم؛ نه فقط بستر اصلی درس خواندن و علم آموختن. فرهنگ هر کشور، بستر اصلی حرکت عمومی آن کشور است. حرکت سیاسی و علمیاش هم در بستر فرهنگی است. فرهنگ، یعنی خلقیات و ذاتیات یک جامعه و بومىِ یک