بنده از سابق به بم علاقه داشتم. قبل از انقلاب، وقتی میخواستم از جیرفت برگردم، آمدم چند روزی در بم ماندم و با مردم بم آشنا شدم. بعد از انقلاب موفق نشدم به بم بیایم. خیلی مایل بودم بیایم و با شما مردم مواجه شوم؛ ولی متأسفانه تا قبل از زلزله این توفیق به دست نیامد. یکی از دوستان قدیمی ما در بم، بار اوّلی که پس از وقوع زلزله به بم آمدم، جلوی من آمد و گریست؛ گفت دلمان میخواست تو به بم بیایی؛ اما نه در چنین شرایط و اوضاع و احوالی. بنده هم مایل بودم وقتی به بم بیایم که این شهر را شاد و پُرنشاط و فارغ از حوادث طبیعی و بدون مصیبت ببینم؛ اما متأسفانه نشد. در عین حال خدای متعال را شاکرم که در شهر شما نشاط و شادابی را در چهرهها میبینم، که در سفرهای قبل ندیده بودم. جوانها و زنها و مردها بانشاط اند. در خیابانهای شهر، در اردوگاهها و محلهای اسکان موقت، هر جا رفتیم، احساس کردیم در چهرهی مردم شادابی و نشاط هست؛ خدا را از این بابت شکر میکنیم. از خدا میخواهیم توفیق دهد تا بار دیگر بتوانیم به شهر شما بیاییم و آن روز شما را در اوج نشاط و سلامت و خشنودی از پیشرفت کارهایتان ببینیم و شهر نوی بم را که به دست شماها ساخته شده، انشاءاللَّه آن روز مشاهده کنیم. از این دیدار بسیار خوشحالم. از شما تشکر میکنم و عذرخواهی هم میکنم که در آفتاب گرم مدتی منتظر بودید و عرایض ما را شنیدید.