مسئولانی میآیند و این از آن، آن از این، گلههایی دارند، شکوِههایی دارند؛ گاهی بجا، گاهی نابجا، ایرادی ندارد؛ به ما بگویند خوب است؛ اما این گلهگزاریها نبایستی در سفرهی مردم گذاشته شود. مردم چه تقصیری کردهاند ؟! جلوِ مردم دست به یقه شدن و با هم یک و دو کردن، مردم را دلشکسته میکند. چرا ما باید مردم را دلشکسته کنیم ؟ مردمِ به این خوبی؛ مردمی که اینطور پشتوانهی نظامند؛ مردمی که بزرگترین قدرت را به این نظام مقدس دادند که بتواند در سختترین میدانها مثل کوه بایستد. این را مردم کردند؛ ما که از خودمان چیزی نداشتیم. مردم را نبایستی دلشکسته کرد. بعضی از بگومگوها هم هست که آدم میبیند این بگومگوها، آن مقداری که اهمیت دارد، بعضی از تبلیغات آنها را چند برابر دارای اهمیت میکند ! آن وقت بارِ سنگینش روی دوش ملت میافتد؛ همین گفتگوهایی که راجع به مسئلهی پایان جنگ و قطعنامه اتفاق افتاد. البته اگر این بگومگوها نشود، بهتر است؛ اما وقتی شد، نبایستی دربارهی تأثیرش، آنچنان اغراقگونه حرف زد که گویا یک حادثهی عظیمی اتفاق افتاده است؛ نه. حقیقت را دربارهی مسئلهی جنگ، همهی مردم و مسئولان ما میدانند. در جنگ، مسئولان نظامی و سیاسی، همهشان تلاش کردند و همهشان خدمت کردند. ما اینها را به چشم خودمان از نزدیک مشاهده کردیم؛ همهشان هم ضعفهایی داشتند. اینها چیزهایی نیست که بتوان انکارشان کرد. سیاستمدارها هم ضعفهایی داشتند، نظامیها هم ضعفهایی داشتند؛ اما بیتردید، خدماتشان از ضعفهایشان بیشتر بوده