ابیطالب شد و بیست ساله بودند که با آن روش معجزآسا بیرون آمدند. وقتی پیغمبر به طائف رفتند تا شاید بتوانند در آنجا اثری بگذارند - که ده روز در طائف ماندند - امیرالمؤمنین همراه پیغمبر بود؛ که آنجا اشراف و ثروتمندان طائف فهمیدند که پیغمبر اکرم به طائف آمده است، غلامان و نوکران و مردم کوچه و بازار را تحریک کردند و آنها به پیغمبر سنگ زدند؛ آنجا امیرالمؤمنین ایستاد و از پیغمبر دفاع کرد. آن شبی که برای اولین بار، چند نفر از بزرگان مدینه مخفیانه به خانهی قدیمىِ عبدالمطلب آمدند و برای بیعت، کنار پیغمبر نشستند و کفار قریش اطلاع پیدا کردند و آمدند اطراف آن خانه را گرفتند تا حمله کنند، آن کسانی که آمدند دفاع کردند، امیرالمؤمنین و جناب حمزه بودند. این جوان - جوان مؤمن، جوان نورانی، جوان متصل به منبع وحی، مؤمن واقعی، پرهیزگار و پاکیزهی کامل - تمام این دوران سیزده ساله و همهی وجودش را وقف دفاع از رسالت و پیغمبر کرد. سختترین کارها را هم در هنگام هجرت پیغمبر، امیرالمؤمنین به عهده گرفت؛ یعنی منتقل کردن زنان ( فواطم ) و دادن اماناتی که دست پیغمبر بود و بعد رساندن خود به قوا و مدینه؛ بعد در مدینه، سردار تراز اول، مؤمن تراز اول، شاگرد تراز اول پیغمبر و عبادت کنندهی تراز اول در میان همهی مسلمانان، امیرالمؤمنین است. در جنگ، همهی چشمها به اوست؛ در مسجد و هنگام عبادت هم، همهی دلها تحت الشعاعِ دل نورانی اوست. پای منبر پیغمبر هم، از همهی شاگردان پذیرندهتر، دانندهتر و پرسندهتر اوست؛ در یک روایت هست که به حضرت عرض کردند: شما چقدر از پیغمبر زیاد نقل میکنید ؟ فرمود: من از پیغمبر سؤال میکردم،