این بود که مردم از جریانات کشور، پیشرفت کشور، مقایسهی کشور با کشورهای دیگر، اندازهگیری میزان سرعت حرکت کشور به سوی اهداف، بکلی بیخبر و بیگانه بودند. اگر کسی اهل کار بود، برای خودش اهل کار بود؛ دنبال کار خودش بود؛ کار کشور مسئلهی آحاد مردم محسوب نمیشد. نتیجه هم همان شد که ملاحظه میکردید؛ جوانها هم یا در تاریخ میخوانند یا از بزرگترها میشنوند؛ بعضی هم که یادتان هست، و میدیدید که کشور به دست عدهی معدودی - که خود آنها بازیچهی سیاستهای بینالمللی بودند - چگونه اداره میشد. ملت به یک ملت عقب افتادهی در زمینههای گوناگون تبدیل شده بود؛ چون مردم کاری به کار کشور و مسائل کلان آن نداشتند؛ خبر هم از آنها نداشتند که در کشور چه میگذرد، چه سیاستی بر کشور حاکم است، چه آیندهای در انتظار کشور است، چه کسانی دارند در کشور دخالت میکنند؛ مردم به اینها توجهی نداشتند و کسی هم آنها را وارد میدان معرفت و علم نمیکرد. نتیجه هم همان بود که میدیدیم: یک عده در رأس کارهای کشور قرار میگرفتند که نه به ایمان مردم، نه به دنیای مردم و نه به آخرت آنان هیچ دلبستگی نداشتند. دلبستگی آنها به زندگی شخصی خودشان و به خاطر حفظ زندگی شخصی، به بند و بست با اربابهای خارجی منحصر میشد؛ این وضع زندگی ملت ما در پیش از انقلاب بود. انقلاب صفحه را برگرداند؛ مردم شدند صاحب کشور، صاحب اختیار کشور و تصمیمگیر در مسائل کشور. حضور مردم در صحنه به این معناست. بعضی نگویند که مردم را فقط برای انتخابات میخواهند؛ نه، انتخابات یک نشانه است. انتخابات یک مقطع از مقاطع حضور مردم