این فلسفههای گوناگون فرقشان همین است که ایمانها را جلب میکند. ایمان، غیر از علم است؛ ایمان غیر از استدلال است؛ ایمان غیر از فلسفه است؛ ایمان یک امر قلبی است. جایگاه ایمان با جایگاه عاطفه و احساس یکجاست. ایمان یعنی دل سپردن، سر سپردن، دل دادن. بنابراین، دل نقش پیدا میکند؛ عواطف جایگاه خود را در طول تاریخ ادیان به این شکل حفظ میکنند. با اینکه در جنگ فلسفهها با یکدیگر، هیچ فلسفهای نیست که بتواند در مقابل فلسفهی ادیان و فلسفهی توحید مقاومت کند؛ بخصوص فلسفهای مثل فلسفهی مدون اسلامی، اما مسئله این نیست؛ خیلیها مبانی و مفاهیم اسلامی را هم بلدند، حقیقتی را هم میدانند، اما به آن حقیقت دل نسپردهاند. شما فکر میکنید حقانیت علی بن ابی طالب را در صدر اسلام، آن کسانی که از خود پیغمبر دربارهی علی بن ابی طالب آن حرفها را شنیده بودند، نمیداستند ؟ علم داشتند. ما در اخبار خواندهایم آنها از دو لب پیغمبر شنیده بودند؛ علم داشتند؛ اما آنچه کم بود، ایمان به آن معلوم بود؛ ایمان به آن چیزی بود که علم به او پیدا شده بود: یعنی دل دادن. چه چیزی جلوی ایمان را میگیرد ؟ خیلی چیزها؛ که حالا این یک باب واسع دیگری است. نقش هنر، نقش شعر، نقش ادبیات، نقش حضور در میدانهای عملی در پرورش این روح ایمانی، نقشی است که بسیار بسیار کارساز و مؤثر است.