وقتی اعتماد به نفس نبود، حالت انسان، حالت انتظار کمک دیگران و انتظار دستگیری دیگران است. مثل آدم مفلوک و زمینگیر یک گوشهای نشسته، منتظر است یک نفری از آنجا عبور کند، یک کمکی به او بکند. نقطهی مقابلش حالت استغناء است: انسان منتظر نباشد که برای او بیاورند. وقتی منتظر نبود، در اندیشهی فراهم کردن نیازهای خود بود، این استعدادهای موجود در وجود او - استعدادهای نهفتهی در وجود یک ملت - به کار میافتد. استعدادها که به کار افتاد؛ استعدادی که بالقوه بود، بالفعل شد و موفقیت کسب کرد، یک موفقیت به صورت خوشهای موفقیتهای بعدی را به وجود میآورد. یک موفقیت، یک خوشه موفقیت را پشت سر خودش میآورد؛ طبیعت کار این است. در دوران دفاع مقدس، اوائل کار، بخصوص بچههای سپاه و بسیج واقعاً چیزی نداشتند؛ سلاح لازم را نداشتند؛ عمدهی سلاحشان همین کلاشینکف بود؛ یک تفنگ انفرادی. نمیشد با این سلاح جنگید؛ لذا به فکر افتادند. خود این به فکر افتادن، بابهائی را به روی آنها باز کرد. من توصیهام به جوانهای عزیز این است که شرح حال سرداران شهید را بخوانید. در لابهلای حرفهای اینها، حالا یک بخشهائی عاطفی و معنوی و اینهاست - که آنها هم به نوبهی خود منافعی دارد - اما بخشهائی هم بخشهای تجربىِ کارهای اینهاست که در میدان جنگ چگونه عمل میکردند. من بارها گفتهام که در دوران جنگ، ما بایستی آر. پی. جی هفت را به صورت قاچاقی با پولِ چند برابر از کشورهای دیگر میآوردیم