با آموزشهای خودم آسان میسازم و کار را بر آنها آسان میکنم. این آسانسازی، غیر از آسانگیری است؛ یعنی سهلانگاری نیست. من معنّت و متعنّت نیستم. نه خودم را دچار پیچ و خمهای دشوار زندگی میکنم، نه مردم را؛ بلکه با تعلیم خود، مردم را به راه راست، راه صحیح، راه آسفالته، صراط مستقیم هدایت میکنم. آسانسازی یعنی این. انسان گاهی به یک هدفی میخواهد دست پیدا کند، راه را بلد نیست. سنگ و خاک و خاشاک و بلندیهای نفسگیر؛ دائم برو بالا، دائم بیا پائین، آخرش هم یا میرسد، یا نمیرسد؛ این تعنّت است. یک وقت نه، یک آدم آشنا و واردی همراهش میرود و آن انسان وارد میگوید آقا ! از اینجا برو، هم راه هموار است، هم نزدیک است، هم حتماً شما را به هدفت میرساند. « معلّماً میسّرا » یعنی این. شأن معلم این است. این مطلب اصلی ماست. من میخواهم هم به شما که معلمید، این را عرض کنم، تا شأن خود، قدر خود و جایگاه خود را خوب بشناسید، هم به مردم. البته بیشتر به مردم میخواهم بگویم؛ چون معلم غالباً قدر خودش را میداند. معلم آگاه، معلمی که واقعاً علم دارد و آن را به کسی میدهد، میفهمد چهکار دارد میکند. یک قفل بستهای است، یک کلیدی دارد. معلم این کلید را به متعلم میدهد و میگوید آقاجان ! این کلید را اینجوری در این قفل میاندازی. این کار تعلیم است. این یک معادله است که به هیچ قیمتی قابل حل نیست و راه حلش همین است. معلم راه حل را نشان میدهد. در هر بخشی، معلم کارش این است، لذا معلم - حالا با مراتب مختلف