نکردیم و یکپارچه گرفتیم. آنها گفتند شش کلاس اینجور باشد، شش کلاس آنجوری باشد، ما همان را آوردیم. بعد، آنها روششان را تغییر دادند، پنج کلاس و سه کلاس و فلان، ما هم این را یاد گرفتیم، آوردیم. خوب، اینکه نمیشود. آنها کتاب درسی با درسهای مختلف داشتند، گفتند اینها را تعلیم بدهید، ما هم همینطور این تراکم تعلیمات را فرا گرفتیم. شیوهی سازماندهی آموزش پرورش هم از لحاظ قالب، هم از لحاظ محتوا یک شیوهی تقلیدی محض است. این درست نیست. ما باید نگاه کنیم ببینیم چه لازم داریم، این شیوهای که هست، کجایش معیوب است. این شیوه عیوبی دارد که یکی از عیبهایش همین حافظهمحوری است به جای فکرمحوری. آموزش و پرورش ما حافظهمحور است. بچهها باید همینطور دائم محفوظات درست کنند. به شما در بینالهلالین عرض کنم که حافظه برای حفظ کردن بد نیست. حفظ کردنِ بچهها، کتاب خواندنِ بچهها، زیاد خواندنِ بچهها هیچ اشکالی ندارد؛ این چیز خوبی است؛ چون این معلومات میماند. البته ممکن است بعضیاش را هم نفهمند. ما دبستان که میرفتیم، یک دبستانی بود که برنامههایش با برنامههای متعارف در آموزش و پرورش فرق داشت. در آنجا به ما گلستان درس میدادند. بعضی از عبارات و اشعار گلستان را بنده از آنوقت به یاد دارم. آنوقت که ما گلستان را میخواندیم، معنایش را نمیفهمیدیم؛ بعدها یواش یواش در طول زمان، معنای آن اشعار و آن جملات را فهمیدیم. این خوب است. انسان یک