امیرالمؤمنین این حکومتی را که در آن سه جنگِ مفصل نظامی با هزارها کشته اتفاق افتاد - شما در نهج البلاغه نگاه کنید - با تعبیراتی معرفی میکند که نشاندهندهی تحقیر او نسبت به این حکومت است. یک وقت او را - در خطاب به ابنعباس - از بند کفش کهنهی وصلهزدهی خود بیارزشتر معرفی میکند. یکجا دربارهی همین حکومت میفرماید: « لألفیتم دنیاکم هذه ازهد عندی من عفطة عنز »؛ آن رطوبتی که از عطسهی یک بزغاله حاصل میشود چقدر ارزش رطوبتی و حیاتی دارد ؟ هیچ. میفرماید: این حکومت، این قدرت، نشستن بر این اریکه برای علی، از این کمتر و کماهمیتتر است. یک جا در همان خطبه برای اینکه چرا این حکومت را قبول کرد، استدلال میکند: « لو لا حضور الحاضر و قیام الحجّة بوجود النّاصر »؛ دیدم مردم آمدند، اصرار میکنند، نصرت خودشان را عرضه میکنند، قبول کردم. باز در مقام استدلال: « و ما اخذ اللَّه علی العلماء ان لایقارّوا علی کظّة ظالم و لا سغب مظلوم »؛ [1] میفرماید: خدای متعال بر عالمان، بر دانایان عالم، تکلیف معین کرده است که بر سیری ظالم و تهیدستی و گرسنگی مظلوم صبر نکنند، تحمل نکنند. اینهاست چیزهائی که امیرالمؤمنین را به سمت حکومت میکشاند، یا در مقابل کسانی که علیه او بغی میکنند، به مقاومت، به