دنبال رسیدن به نظریهی اسلامىِ ناب باشیم و از التقاط بپرهیزیم. البته بدیهی است که علت اینکه میگوئیم نظریهی اسلامی باید خالص و ناب باشد، این است که مسئلهی عدالت مبتنی است بر پایهها و مبانی هستیشناسی و معرفتشناسی و پایههای اساسی؛ و اگر بخواهیم به نظریات غربی - که عمدتاً آنهاست - استناد کنیم، در واقع تکیه کردیم به مبانی فلسفیای که قبول نداریم و نمیتوانیم آنها را بپذیریم، که همان نظرات هستیشناسی است. مکمل این نکته این است که اساساً رویکرد نگاه اسلامی به عدالت، با رویکرد نظامهای غربی و نظریههای غربی متفاوت است. در اسلام، عدالت ناشی از حق است؛ همان طور که دوستان اشاره کردند - خوشبختانه حرفهای خوبی در این جلسه زده شد که بنده را بینیاز میکند از توضیح بیشتر و توسع در کلام - و علاوهی بر این، در عدالت « باید » وجود دارد؛ یعنی از نظر اسلام، عدالتورزی یک وظیفهی الهی است؛ در حالی که در مکاتب غربی اینجور نیست. در مکاتب غربی به اشکال مختلف عدالت مطرح میشود - در سوسیالیسم یک جور، در لیبرالیسم یک جور - با همهی تطورات و شکلهای گوناگونی که این مکاتب داشتهاند. در هیچکدام از اینها، نگاه به عدالت، یک نگاه بنیانی و اساسی و مبتنی بر ارزشهای اصولی مثل دین و مثل اسلام نیست. یک نکتهی دیگر این است که در عرصهی تفکر و نظریهپردازی، ما احتیاج داریم به تعدد آراء و تضارب آراء. یعنی اینکه ما میگوئیم به یک نظریه باید برسیم و نظریهی ناب اسلامی را کشف کنیم، مبتنی بر یک مقدمات نسبتاً