به جای خود یک موضوع دیگر است. به یک معنا، یک آزادی دیگری وجود دارد که میتوان آن را آزادی معنوی دانست و آن، آزادی از چنگ عوامل درونیای است که مانع عمل آزاد ما در جامعه میشود، یا مانع آزاداندیشی ما در جامعه میشود؛ مثل ترس از مرگ، ترس از گرسنگی، ترس از فقر. در قرآن به این ترسها اشاره شده است: « ﴿فلا تخشوا النّاس و اخشون ﴾ »،( 1 ) « ﴿فلا تخافوهم و خافون ان کنتم مؤمنین ﴾ »،( 2 ) خطاب به پیغمبر: « ﴿و تخشی النّاس و اللّه احقّ ان تخشاه ﴾ ».( 3 ) یا ترس از سلب امتیازات. فرض کنید ما در فلان دستگاه یک امتیازی داریم؛ اگر این حرف را بزنیم، اگر این آزادگی را به خرج دهیم، اگر این امر به معروف را بکنیم، ساقط میشویم. یا طمع. طمع موجب میشود که من عیب شما را نگویم، با شما آزادانه برخورد نکنم - شمائی که صاحب قدرت هستید - برای خاطر اینکه در شما طمع دارم. یا حسادت، یا تعصبهای بیجا و غلط، یا تحجر؛ اینها هم یک نوع موانع درونی است، که آزادی از اینها را هم میشود اسمش را گذاشت آزادی معنوی. بنابراین ما دو تا اصطلاح در آزادی معنوی داریم: یک اصطلاح، آن اصطلاح اول است که عروج الیاللّه و قرب الیاللّه و حب اللّه و اینهاست. آن اصلاً وارد بحث ما نیست، آن یک مقولهی دیگر است. دیگری، آزادی معنوی به معنای رها شدن از قیود درونی و پابندیهای درونی است که نمیگذارد من جهاد بروم، نمیگذارد من مبارزه کنم، نمیگذارد من صریح حرف بزنم، نمیگذارد من مواضع خودم را آشکارا بگویم، من را دچار نفاق میکند، دچار دوروئی میکند. در مبارزهی با موانع آزادی، این بحث قابل طرح است.