که وارد مقولهی آزادی در مشروطیت میشوید - که یک مقولهی خیلی پرجنجال و شلوغی هم هست - میبینید همان گرایش ضد کلیسائی در غرب که شاخصهی مهم آزادی بود، در اینجا هم به عنوان ضد مسجد و ضد روحانیت و ضد دین بروز پیدا میکند. خب، این یک قیاس معالفارق بود. اصلاً جهتگیری رنسانس، جهتگیری ضد دینی بود، ضد کلیسائی بود؛ لذا بر پایهی بشرگرائی، انسانگرائی و اومانیسم پایهگذاری شد. بعد از آن هم همهی حرکات غربی بر اساس اومانیسم بوده، تا امروز هم همین جور است. با همهی تفاوتهائی که به وجود آمده، پایه، پایهی اومانیستی است؛ یعنی پایهی کفر است، پایهی شرک است - که اگر مجال بود، بعداً اشاره خواهم کرد - عین همین آمد اینجا. شما میبینید مقالهنویس روشنفکر، سیاستمدار روشنفکر، حتّی آن آخوندِ تنهزدهی به تنهی روشنفکر هم وقتی در باب مشروطیت کتاب و مقاله مینویسد، همان حرفهای غربیها را تکرار میکند؛ چیزی بیش از آن نیست. این بود که زایش به وجود نیامد. ببینید، خاصیت فکر تقلیدی این است. شما وقتی که نسخه را از طرف میگیرید برای اینکه همان نسخه را بخوانید و عمل کنید، دیگر زایش معنی ندارد. اگر چنانچه دانش را، یا انگیزه و فکر و ایده را از او گرفتید، خب بله، خودتان به کار میافتید، زایش به وجود میآید. این اتفاق نیفتاد؛ لذا زایش بعداً به وجود نیامد؛ لذا در زمینهی کار مربوط به آزادی، هیچ حرف نو، هیچ ایدهی نو، هیچ منظومهی فکری نو - مثل منظومههای فکری که غربیها دارند - به وجود نیامد. خیلی از این صاحبان فکر در غرب، یک منظومهی فکری در خصوص آزادی دارند. همین نقدهائی که بر لیبرالیسم قدیمی