البته احساسات بشرىِ شاعر را باید در نظر گرفت، دلتنگیهای شاعر را هم باید در نظر گرفت، اندیشه و حکمت شاعر را هم باید در نظر گرفت؛ یعنی هر کدام از این سه بخش، بخشی و فصلی از هنر شعر را به خودشان اختصاص میدهند. جای گلهگزاری هم نیست؛ یعنی اگر احساسات شاعرانه، احساسات عاشقانه، احساسات مربوط به مسائل جاری زندگی شخصی در شعر نیاید، شعر در واقع همهی کار خودش را انجام نداده. بنابراین بخشی از شعر مربوط است به احساسات شاعر؛ که خب، گاهی در این زمینه افراط میشود و همهی شعر اختصاص پیدا میکند به این احساسات. یک بخش، دلتنگیهای شاعر است؛ این را هم ما در شعر شاعران مشاهده میکنیم. غالب شعرا - مال زمان خاصی هم نیست؛ همهی زمانها، تا آنجائی که بنده فرصت کردهام و توانستهام و شناختهام و دیدهام - در دورههای مختلف، شاعران دلتنگند؛ حسرت یک چیزی را فراتر از آنچه که در زندگی آنها وجود دارد، میخورند. حسرت آن جهات معنوی و اینها را کاری نداریم؛ نه، از لحاظ وضع مادی، از لحاظ مشکلات، از لحاظ ضربه خوردنها و جریحهدار شدنها، گلههائی دارند، دلتنگیهائی دارند. همهی شعرا هم این دلتنگی را دارند. من دیدم در یکی از شرححالهای شعرای اواخر دورهی مغول، که گله میکند و میگوید که بله، متأسفانه بازار شعر کاسد است، به ما توجهی نمیشود؛ در گذشته چنین بوده، چنان بوده. این در وقتی است که شعرا مورد احترام بودند، به آنها پول میدادند، هموزنشان طلا یا نقره میدادند ! یعنی همیشه این حالت وجود داشته. این دلتنگیها هم یک سهمی در شعر شاعر دارند؛ جای گله هم نیست. بنده هیچ وقت از هیچ