پسربچّه نمیشناخت مالک اشتر را، گفت نه؛ گفتند این مالکاشتر بود؛ پسربچّه دستپاچه شد؛ حالا خودش تنها یا خودش و پدرش مثلاً یا دوستانش دوان دوان آمدند که یکجوری عذرخواهی کنند که برایشان مایهی دردسر نشود؛ دنبال مالکاشتر راه افتادند، دیدند به مسجد آمده، دارد نماز میخواند؛ رفتند جلو و بنا کردند عذرخواهی کردن؛ مالکاشتر گفت من آمدم مسجد برای اینکه نماز بخوانم، دعا کنم که خدای متعال خطای این جوان را ببخشاید ! ببینید، این دلسوزی، این احساس مسئولیّت، این حلم، این بزرگواری، اینها است. من و شما هم باید همینها را یاد بگیریم. همچنین توصیهی اکید میکنم به استحکام و عدم سایش اعتقادی و ایمانی و عملی؛ مراقب باشید. ماها در این مسیر زندگی، آنجایی که با وسوسهها مواجه میشویم؛ وسوسهی پول، وسوسهی شهوات، وسوسهی مقام، وسوسهی رفاقت، ساییدگی پیدا میکنیم؛ سایش پیدا میکنیم مراقب باشید سایش اعتقادی پیدا نکنید، شما بر روی محیط اثر بگذارید، نگذارید آن محیط اگر بد است، روی شما اثر بگذارد. همهی اقشار در این بسیج عظیم ملّی الهیِ مردمی ما مورد توجّه قرار بگیرند، که من بعضیها را بالخصوص سفارش کردم که بهنظرم رسید مورد بیتوجّهی قرار گرفتند - به سردار نقدی بخصوص سفارش کردم - اینجور نباشد که قشری را، مجموعهای را از نظر دور بدارید. ارتباط بین این قشرها را هم تعریف کنید؛ ارتباط ایجاد کنید؛ گاهی هست که بسیج دانشجویی مثلاً از بسیج پزشکان یا بسیج مهندسین یا بسیج صنعتگران بیخبرند، اطّلاعی از هم ندارند، نه؛ مطّلع باشند، ممکن است به درد هم بخورند.