قضیّهی احزاب قضیّهی مهمّی بود. یعنی در مقام مقایسه، اگر بخواهیم جبههی امروز دشمن علیه جمهوری اسلامی را در صدر اسلام مشابهسازی بکنیم، میشود جنگ احزاب. امروز خب مشاهده میکنید دیگر؛ همهی دنیاپرستان و قدرتطلبان و جنایتکاران و اهل زور و ظلم و طغیان در سرتاسر عالم، در ردههای مختلف اقتدار، در مقابل جمهوری اسلامی صف کشیدهاند و حمله هم کردهاند و دارند از همهی جوانب حمله هم میکنند؛ عین همین قضیّه در جنگ احزاب اتّفاق افتاد. خب همهی جمعیّت مدینه آن روز شاید به ده هزار نفر نمیرسید؛ زن و مرد و کوچک و بزرگ و بچّه و مانند اینها. احزاب - یعنی کفّار و مشرکین مکّه - از تمام اقوام موجود در آن منطقه، مردان زبدهی جنگیشان را انتخاب کردند، ده هزار نفر شدند ! حمله کردند به مدینه؛ این قضیّهی کوچکی نبود. گفتند میرویم مدینه، همه را قتلعام میکنیم؛ هم خود آن مدّعی نبوّت را - یعنی پیغمبر را - هم اصحابش را؛ قال قضیّه را میکَنیم، تمام میکنیم قضیّه را. با اینکه دَأب ( ۳ ) پیغمبر این بود که وقتی جنگ میشد، این جنگ را بیاورد بیرون شهر و در شهر نمانَد، امّا این حادثه اینقدر مُهیب و هولناک و سریع اتّفاق افتاد که پیغمبر مجال نکرد نیروهای خودش را ترتیب بدهد و بیاورد آماده کند برای مثلاً یک بسیجِ بیرون شهر مدینه، مجبور شد [ دُور ] شهر مدینه را خندق بزند که به جنگ خندق معروف است. حادثهی بسیار مهمّی بود. خب مؤمنین در مقابل این حادثه قرار گرفتند. مردم - همانهایی که تحت لواء پیغمبر زندگی میکردند - دو دسته شدند: یک دسته آنهایی هستند که در همین سورهی احزاب حدود هفت هشت ده آیه قبل از این آیهای که من خواندم، از قول آنها نقل شده: ﴿وَ اِذ یَقولُ المُنافِقونَ وَ الَّذینَ فی قُلوبِهِم مَرَض ﴾ ،( ۴ ) کسانی که دلهایشان مریض بود، اینها گفتند که پیغمبر به ما راست نگفت، گفت شما پیروز میشوید؛ بفرما ! لشکر دشمن آمده و دارد میآید، پدر ما را در میآورند.