این کارها همه [ شان ] دارند میکنند - برای اینکه یک جوری، نگذارند این انقلاب حرکت بکند؛ انقلاب هم دارد حرکت میکند، سینهاش را سپر کرده؛ آمریکاییها اقرار میکنند به شکست، صهیونیستها اقرار میکنند به شکست، آنهایی هم که احمقتر از این هستند که اقرار کنند - مثل سعودیها و مانند اینها، چون مغرورند، احمقند - اقرار نمیکنند، امّا در دلشان اقرار میکنند، این است قضیّه. نخیر، هیچ نگران نباشید ! خوشلفظ: الحمدللّه؛ خدا سایهی شما را انشاءاللّه برای ما حفظ کند. * معظّمٌله: خدا انشاءاللّه سایهی شماها را کم نکند، سایهی رزمندگان را کم نکند، سایهی خانوادههای شهدا را کم نکند. خانوادههای شهدا گاهی میآیند اینجا پیش من؛ اصلاً زبان انسان قاصر است از اینکه این حالتی را که اینها دارند، توصیف کند. زن نسبتاً جوان که فرزند جوانتر از خودش رفته جبهه و در سوریه شهید شده، آمده و با یک شهامتی حرف میزند و با یک گذشتی حرف میزند ! خب میدانید، حالا با وضع دوران دفاع مقدّس هم فرق دارد؛ آنجا صدای توپ دشمن را همه میشنفتند، اینجا صدای توپ را فقط گوشهای شنوا میشنوند، همه نمیشنوند، درعینحال در یک چنین شرایطی، این مادر، این همسر، این پدر [ جوانشان را میفرستند ]. چند روز پیش از این، یک عدّهای از آنها اینجا بودند؛ من اسم یک خانوادهای را آوردم، پدر خانواده [ آمد ]، دیدم یک مردی آمد جوان - خودش جوان بود، شاید مثلاً چهل و چند سال یا چهل و دو سه سال - این جوانش را، پسرش را [ فرستاده بود ]. گفتم پسر بزرگت بود ؟ گفت بله. پسر بزرگِ جوانِ مثل گل را فرستاده سوریه ! اینها مهم است؛ چیزهای عجیبی است. این انقلاب یک